۹/۱۲/۱۳۹۴

نمادِ نادانی




نقدی بر مقاله ی علی امیری
علی ظفر یوسفی
به جای مقدمه لازم است چند چیز قبل از نقد مقاله ی علی امیری، یادآوری گردد:
اولا: نقد کردن و بررسی کردن موضوعات دینی هیچ کدام امر زشتی نیست، بلکه برعکس، در اثر نقد است که آموزه های دینی بهتر تبیین می گردد؛ ولی نقد کننده از خود آداب و شرایطی دارد، اساسی ترین شرطِ نقد، داشتنِ تخصص و دانش عالی در همان رشته ی مورد نظر است، یکی این که نباید نقد آلوده با انواع اغراض، عقده ها و الفاظ رکیکی باشد که بیشتر حقارت نقد کننده را به تصویر بکشد. چون وقتی پای منطق و دانش می لنگد دشنام ها راهش باز می شود.
ثانیا: رسوایی و افتضاح روشنفکران ما این است که هر موضوعی باید از دیدِ تنگ و نظرِ ضیقِ این روشنفکران بگذرد و الا  به زعم این ها از هرکه باشد دچار خطاست. در کشور ما یک روشنفکر هم تحلیل گر سیاسی است هم مدعی تخصص در تاریخ اسلام است و هم کارشناس موفق در فلسفه ی پدیدار شناسی، تحلیلی و اخلاق و فرا اخلاق...
ثالثا: نوشتار حاضر به بخشی از خطاهای واضح و اشتباهات که نیاز به تحقیق زیاد نداشت، پرداخته است و بررسی محتوا و متون احادیث که آورد شده نیاز به دقت و تحقیق بیشتری دارد که خود محدثان و فقیهان باید از لحاط متن و محتوا بررسی کنند؛ روشنفکران در خور این بررسی نیستند این مثل همان مگسی است که می خواهد در میدان سیمرغ جولان کند و جز آبروریزی خودش، هیچ منفعتی نصیبیش نه می شود، علی امیری با این نقد منافقانه اش پرده از چهره ی پر از تعصب و لجاجتش برداشت، استفاده از الفاظ رکیک و ناروا از دهان و قلم یک روشنفکر، حاکی از تاریکی درون و ظلمت ذهن آن است.  وقتی یک خواننده نقد علی امیری بر معجم الاحادیث المعتبره را می خواند، گمان می کند نقد کننده، یک انسان هتاک، فحاش و بی منطق است که چیزی جز دشنام در چنته ندارد.
رابعا: علی امیری در اکثریت از نقدهای غیر عادلانه اش، بی خودی بعض موضوعات دینی را  به سیاست و جدال های حزبی ربط داده است در حال که عالم و آدم می دانند که کدام انسان ها از سیاست و فریب  کار می گیرند و چه کسانی از احساسات مردم استفاده می کنند.
خامسا: این گونه نقدها چیزی از عظمت نویسنده و کتابش کم نه می کند چون ثابت شده این نقدها ناشی از عقده ها و بغض هایی است که در قالب دین از دهن کسانی بیرون می شود که عقیده ی به دین ندارند؛ منافقانه و ریاگارانه حرکت می کنند از آموزه های دین علیه دین استفاده می کنند. امیری با اعتراضش به بسیاری از احادیث، مستقیما منابع دینی را زیر سوال برده این ها متوجه شخص آیت الله محسنی نیست، محدثان و فقیهان مثل خویی، فیاض، کابلی و سیستانی، موردِ نقد هستند...
او به نادانی اش اعتراف می کند که علم حدیث و درایه نه می داند و از علم رجال بویی نه برده است و هم چنان شاگرد هیچ یکی از رجالیین نبوده، فقط مطالعات اسلامی و تاریخی دارد، مطالعات تاریخی و اسلامی ربطی به راوی شناسی ندارد... همین اعترافش بس است که نقدش را یک پول می سازد.
نماد نادانی
1)    اولین کتاب معتبر حدیثی از کیست؟  آیت الله محسنی مدعی شده است اولین کتابی را تالیف کرده  که در آن احادیث معتبر را جمع کرده است، علی امیری از این بابت رنج می برد که بقول خودش چرا این سکه به نام آیت الله محسنی زده شود؟ روی این جهت به هر دری می زند و مثل غریقی به هر وسیله ی متوسل می شود که این افتخار را از آیت الله محسنی سلب کند؛ ناچار کتاب «الوافی» از ملامحسن فیض کاشانی را مثال می آورد؛ یا واقعا نادان است که از مقاله اش معلوم است، یا هم خودش را به تجاهل زده است، فیض کاشانی یک اخباری است، در حال که در نظر اخباریون همه ی احادیث کتب اربعه (تهذیب الاحکام، استبصار فیما اختلف من الاخبار، الکافی و من لایحضره الفقیه) درست و معتبر است ولو فیض کاشانی نسبت به محمد امین استرابادی میانه اش با اصولیون خوب تر بوده ولی به معتبر بودن کتب اربعه اعتقاد داشته است. (ر.ک: شهید مطهری کلیات علوم اسلام ج 3، ص 20.) و علاوه ی برآن کتاب «الوافی» در واقع تعلیقه و تحشیه ی بر احادیث کتب اربعه است و بر اعتراف خود فیض کاشانی در مقدمه «الوافی» احادیث متاقض و شذوذ را نیز جمع کرده است.
2)    ترتيب و تنظیم کتب حدیثی: امیری کوشش می کند که حتی در تنظیم عناوین و ابواب حدیث، به کتاب معجم الاحادیث المعتبره ایراد بگیرد و مدعی است که «تنظیم کتب حدیث هم در بین اهل سنت و هم در بین شیعه از ترتیب و تنظیم منطقی برخورداست» او به عنوان مثال کتاب صحیح بخاری را که کتاب حدیث است با بدایه المجتهد که کتاب فقه است، مقایسه می کند؛ در حال که قیاس مع الفارق است؛ صحیح بخاری از باب بدء الوحی (آغاز وحی) و الایمان شروع می شود و به باب «الاعتصام» و «التوحید» به پایان می رسد و در حال که «بدایه المجتهد» از كتاب طهارت شروع می شود و به «الحرابه» و «الاقضیه» به پایان می رسد در بینِ ابواب نیز کدام ترتیب و تنظیمِ به اصطلاح منطقی به نظر نه می رسد.
واقعیت این است كه در مجموع بین محدثین شیعه و سنی در ترتیب و تنظیم ابواب کتب شان، اتفاق و اجماعی نبوده و باب ها و مطالب به شدت مختلف اند؛ ولی در مجموع می توان این کتب حدیثی را به دو دسته تقسیم کرد: اول این که کتب که بیشتر احکام شرعی و فقهی در آن جمع است، از طهارت شروع شده و یا به کتاب میراث ختم شده یا هم به حدود و دیات مثل کتب تهذیب الاحکام، استبصار و من لایحضره الفقیه، که ترتیب کتب فقهی هم بر اساس همین ترتیب است، محقق حلی شرایع الاسلام را به همین ترتیب به چهار بخش عمده تقسیم کرده است (عبادات، عقود، ایقاعات و فرایض یا میراث) ولی این تقسیم بندی را شهید اول در لمعه رعایت نه کرده است... دوم کتاب های احادیثی که در آن هم از عقاید سخن رفته است هم از مسایل مختلف دیگر، تنظیم و ترتیب ابواب این کتب مختلف است، مثلا کتاب وسایل الشیعه از اختلافات شیعی و سنی شروع شده کتاب کافی از عقل و جهل، ایمان و کفر شروع شده و هم چنان بحار الانوار.    براین ها کسی خرده نه گرفته است هرکدام طبق تشخیص خودشان، کتب شان را تنظیم کرده اند.
3)    تعبیر اصول فقه در معجم الاحادیث: یکی از نقد های امیری این است که تنظیم یک عنوانی به نام اصول الفقه در کتاب معجم  الاحادیث المعتبره، مسئله ساز است، چون آن زمان علم اصولی به اصطلاح امروزی نه بوده... خوب این هم نشانی از این است که امیری در خواب مطلق است و حتی هیچ روایتی را در این باب نخوانده است؛ در روایت معروفی امام صادق علیه السلام آمده است: علینا القاء الاصول و علیکم التفریع... (ر.ک: محقق داماد، ج 2، ص 13.) اجتهاد همان رد اصول بر فروع است و تفریع فروع و تشقیق شقوق می طلبد که اصول فقه را شاگردان امام صادق علیه السلام بلد باشند و گرنه اجتهاد معنی ندارد. علاوه برآن یکی از منابع اصول فقه سنت است اگر در روایات در باب اصول فقه حدیثی نباشد، کمیت اصول فقه لنگ است چون در اصول فقه منبع حداکثری، سنت است.
4)    معنی حکومت: در این که در کتاب معجم الاحادیث بابی تحت عنوان  الحکومه الاسلامیه آمده است، امیری ذهن و روان پریشانش را سمت سیاست برده است خیال کرده حکومت در زمان امامان یعنی قضاوت؛ در حال حکومت گرچه در لغت داوری کردن است، ولی این واژه به گذر زمان از قاضی به رئیس دولت نیز خطاب می شد، چنان چه هر خلیفه و یا والی در صدر اسلام قضاوتگر هم بودند این چیزی است که نیاز به بیان ندارد، مرحوم منتظری که مورد احترام همه ی فقهاست در کتاب «دراسات فی ولایه الفقیه» بارها کلمه ی حکومت را ذکر کرده است ولی ذهن هیچ کس به طرف قضاوت نه می رود چون  قضا و حکومت دو امر جداگانه تلقی گردیده است...
5)    محدث کیست؟ امیری گفته است آیت الله محسنی اجازه ی حدیث ندارد چون مرحوم آیت الله خویی به ایشان اجازه حدیث نداده است؛ مثل این که علی امیری با آیت الله محسنی در یک کلاس درس باهم بودند، با قاطعیت می گوید او هیچ گونه اجازه ی روایت از متخصصین این رشته را ندارد؛ وقتی یک مدعی روشنفکر سراپا تعصب قومی و نژادی شد، به شدت دگماتیک می گردد، نه چشمش می بیند نه گوشش می شنود به قول مولوی رومی: «چشم باز و گوش باز و این عما / حیرتم از چشم بندی خدا...» آیت الله محسنی تعدادی از افراد دیگر را اجازه نامه ی حدیث داده است و پرواضح است که کسی می تواند اجازه ی حدیث دهد که اجازه داشته باشد و باید اجازه نامه اش را به همه نشان دهد تا امیری و امثالش که پر از غل و غش اند، سیه روی گردند؛ این که کتابی مستقلی در اصول یا فقه ندارد، این هم ادعای بلا دلیل است انگار کتب فقهی ایشان مثل الفقه و مسایل الطبیه، حدود الشریعه و... به پیمانه ی کتب فقهی آیت الله محقق کابلی نیست؛ در حال که مجتهدینی هستند که اصلا کتاب ننوشتند نه در فقه نه در اصول، ولی همه هم قبول دارند مثل وحید خراسانی.
6)    اولین کتب تدوین شده در حدیث:  علی امیری در عالم بی خبری اولین کتاب تدوین شده ی حدیث را اصول کافی میداند؛ نه می داند که محاسن، اثر احمد بن محمد بن خالد برقى (م- 280- 374) و بصائر الدرجات، اثر محمد بن فروخ صفار (م- 290) قبل از کافی تدوین گردیده اند...
7)    برداشت منافقانه: امیری به حدیث و قرآن و آموزه های دینی نگاه هرمنوتیکی از نوع شلایر ماخر، دارد معتقد است که وقتی یک کسی اجازه ی روایت را ندارد باید متن را بر پایه های علمی نقد کند؛ زمان و مکان و اوضاع و احوال زمان را در نظر بگیرد و ارتباط امام و راوی با مسایل آن روز، که این همان لاطایلات شلایر ماخر است... در حال که احکام استخراج شده و یا صادر شده از معصومین اکثریت آن، امر ثابت و لایتغیر اند، هیچ محدثی، فقیهی و روایی حق دخل و تصرف در آن را ندارد، «حلال محمد ص حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه...»
8)    ارتباطِ «کل شیئ لا یوافق کتاب الله...» با اصول فقه:  امیری به قول دکتور شریعتی ، حتی شعور لازم برای خاموش ماندن نداشته است از بی سوادی اش از ارتباط یک روایت با اصول فقه سر در نیاورده است این روایت: کل شیئ لا یوافق کتاب الله فهو زخرف... هرچیزی که با کتاب خدا موافق نباشد باطل است... امیری با پافشاری بر نادانی اش می گوید این روایت هیچ ربطی به اصول فقه ندارد ولی آیت الله محسنی، در باب یا کتاب اصول فقه آن را آورده است؛ حالا باید به جناب روشنفکر توضیح دهم تا دچار خطاهای فاحش دیگر نه گردد... شیخ انصاری در کتاب رسایل یا همان فرائد الاصول خود در صفحه 111 ج 2 در باب خبر واحد این روایت را آورد ه است که کسانی که حجیت خبر واحد را قبول ندارند به این آیه استدلال کرده اند. آیت الله العظمی فیاض نیز در محاضرات این روایت را در باب خبر واحد آورده است ولی اکثر اصولیین از آن در باب تعادل و تراجیح بحث کرده اند...
9)    دور باطل:  امیری یک قسمتی از حدیث را می آورد به زعم خودش، به حدیث امام خرده گرفته که مثلا امام فلسفه و منطق نخوانده بوده و سر از «دور» در نه می آورده است او این قسمت مورد نظر را گرفته است: «لا تقبلوا علینا حدیثا الا ما وافق القرآن و السنه» ایشان می گوید مراد از سنت این جا چیست؟ اگر قول امامان معصوم، سنت گفته شود که به قول ارسطو دور است و اگر نه سنت تنها قول پیامبر باشد که بازهم به دیدگاه امامیه نه می سازد.   بازهم لازم است که ذهن پریشان این روشنفکر را باز کنیم و پرده از تعصبش برداریم... تکمیل حدیث این است: «لا تقبلوا علينا حديثا الا ما وافق القرآن و السنة او تجدوا معه شاهدا من احاديثنا المتقدمة، فان المغيره بن سعيد دس في كتب ابي احاديث لم يحدث بها ابي، فاتقوا اللّه، و لا تقبلوا علينا ما خالف قول ربنا و سنة نبينا صلى اللّه عليه و آله». مشخص است که امام  علیه السلام ، سنت جدش را اراده است.
10)                ابن ابي العوجا شاگرد کیست؟ امیری هم چنان بر طبل رسوایی اش می کوبد و هیچ دقت نظر و کوچکترین تحقیقی در این باره انجام نه داده است؛ این که آیت الله محسنی ابن ابی العوجاء را از شاگردان حسن بصری گفته است، علی امیری را خشم گین ساخته که این شاگرد هیچ ربطی به استادش ندارد و پیشنهاد کرده به الارشاد مراجعه کند... این جاهم باید این روشنفکر خواب رفته را بیدار کنیم که در همان کتاب که امیری در دنیای جهالتش او را معتبر دانست یعنی الوافی از فیض کاشانی ج 13 ص 183 آمده است که: عيسى بن يونس قال كان ابن ابي العوجاء من تلامذة الحسن البصري فانحرف عن التوحيد... ابن ابی العوجاء از شاگردان حسن بصری بود و از توحید منحرف شد... هم چنان جناب امیری باید از باب تفنن هم که شده به کتب: کافی، ج 4، ص 127، علل الشرایع ج 2، ص 142، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 249 و مرآه العقول ج 2 ص 215. مراجعه نماید... و ایشان مدعی است که ابن ابی العوجاء ربطی ندارد به حسن بصری و او از چهره های غیر مذهبی زمان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام بود. این که در زمان امام صادق ع بوده درست است حد اقل مناظرات آن با امام صادق ع معروف است و جای انکار نیست ولی هیچ شواهدی امیری ندارد که اثبات کند در زمان امام کاظم ع نیز زنده بوده. و از طرفی مدعی شده که شاید حسن بصری چون انسان بافهم و با درک ایمانی و کلامی بوده پس نه می تواند ابن ابی العوجاء شاگردش باشد، این مثل این است که اعتراض کند چرا بوعلی سینا با آن علم و فهم فلسفی و طبی، کوچکترین نفوذی در عقیده ی شاگردش (بهمنیار) نه توانست؟ با این که بهمنیار تا آخر عمر مجوسی بود!
11)                       مومن طاق : امیری یک مناظره ی بین ابوحنیفه و مومن طاق را می آورد و اعتراض می کند که این مناظره یا سخن مومن طاق کی از احادیث معتبره شده؟ این از همان تعصبات نژادی ایشان سرچشمه گرفته است، طبیعی است که علما و فقیهان در هر عصری و روزگاری به قول خودشان «استطرادا» بسیاری از مطالب و گفته های که چندان ربطی به موضوع نداشت، ذکر می کردند این نه خطا است نه گناه، فقط معترض و ناقد را رسوای عالم میسازد.
12)                       تدوین کنندگاه احادیث:  علی امیری گفته است که از بین محدثین و شیخ صدوق، شیخ طوسی و کلینی به جمع آوری احادیث علاقه داشتند؛ قبل از اینها مثل ابن عقیل نعمانی، سلار دیلمی، شیخ مفید و سید مرتضی به حدیث چندان اعتنایی نداشته اند:   اولا ابن عقیل نعمانی معاصر کلینی بوده است حد اقل این است که چند سال پیش از کلینی فوت شده است، امیری نه می داند که سلار دیلمی در قرن پنجم میزیسته و هم چنان سید مرتضی که شاگرد شیخ مفید قرن پنجم و بعد از کلینی و صدوق بود؛ ثانیا:  ابن عقیل نعمانی کتاب فقهی دارد، کتب فقهی شیخ مفید و سید مرتضی را کسی منکر شده نه می تواند مثل آفتاب دلیل آفتاب است و نود درصد احکام شرعی از سنت است؛ سوال این جاست که جناب منورالفکر، این ها از کدام منابع دیگری غیر از حدیث استخراج احکام کرده بودند و کتاب ها فقهی چون المراسم العلویه و... نوشتند؟ پر واضح است که ادعای دروغین و بی اساس ایشان را ثابت می سازد.
13)                       برخی از نقدهای علی امیری متوجه نفس متن و حدیث بود که نه در حوصله ی این مقام و  نه در توان این جانب بود چون این احادیث از طرف بزرگان رجال غیر آیت الله محسنی تایید شده است بناء براین، نقد امیری متوجه شخص نبود و متوجه فقیهان و محدثان بزرگی غیر آیت الله محسنی بود که بزرگان رجال این احادیث را تایید کرده اند؛ ولی به یک چیز باید اشاره کنم که ذهن فیلسوفانه ی بشر به بسیاری از ملاکات و مصلحت و مفسده های شرعی نه می رسد و معقول هم نیست عقل و ذهن روشنفکرانه ی خود را معیار شریعت قرار دهیم.

و السلام، علی ظفر یوسفی، 10/9/1394

هیچ نظری موجود نیست: